ز شام هجر , مرا زهر می دوید به کام
بیا بنوشمت ای صبح نودمیده , سلام
حرام کردن عمر است زندگی بی عشق
خوشا من و تو که طی می کنیم عمر به کام !
سر مرا – که چو کودک بهانه می گیرم –
به روی سینه بیفشار تا شوم آرام
به یک کنار زن از روی خویش زلف سیاه
که آفتاب ببینم دمیده از دل شام
جنین که عشق در آمیخته ست با تو مرا
شناختن نتوان , من کدامم و تو کدام
وفا به وعده خود گر که دیر خواهی کرد
خدا کند که من و دل , بیاوریم دوام !
نمانده محرم رازی که در میانه فتد
ز من خبر ببرد , وز تو آورد پیغام
رسید قاصد و بی اعتنا گذشت از من
گریخت قاصدک و از توام نداد پیام
شده بساط به هم زن زمانه و ندهد
مجال آنکه ز مینا کنیم باده به جام
چه اعتماد به عمری که پا نمی گیرد
چو آفتاب که خواهد پرید از لب بام
خراب کردن پل های پشت سر شرط است
که ما و عشق بمانیم و راه بی فرجام
***
اگر چه حسن غزل می شود فزون ز ردیف
به لطف قافیه ها , کار شد به خیر تمام !
90/4/19
حرام کردن عمر است زندگی بی عشق
بی عشق....بی عشق....
استاد مهربان غزل
بهشت خوش میگذره؟ یاد غزل یاد شماست درست مثل مهربانی...مثل بهشت
من هنوز به نبودنتان ...به جواب ندادنتان ...عادت نکرده ام
...نبودنت مانند بودنت...
عالی بود استاد
روحت شاد
عجب روزگار عجیبی است
وای از این جداییها