رفتم از شهر خود و بار دگر برگشتم
کس نداند به چه حالی ز سفر برگشتم !
حسرت و شوق چو آمیخته بودند به هم
بر لبم خنده و با دیده ی تر برگشتم
حالم از دیدن او گشت چنان دیگرگون
که به منزلگه خود , زیر و زبر برگشتم
گفتم آن نخل برومند , بری خواهد داشت
بخت رو کرد و به هنگام سفر برگشتم
غرق در نور شدم از رخ چون خورشیدش
شام بودم , ز ملاقات سحر برگشتم
ضعف از پای در آورد من دلشده را
شعله رفتم به تماشا و شرر برگشتم
شوق دیدار , فزون , فرصت دیدار اندک
دیدمش یک دم و با دیده تر برگشتم
13/7/91
سلام برادر مهربانم
شوق دیدار , فزون , فرصت دیدار اندک
دیدمش یک دم و با دیده تر برگشتم
انقدر ملموس بود که احساس کردم رفتم سفر و برگشتم.
غرق در نور شدم از رخ چون خورشیدش
شام بودم ,ز ملاقات سحر برگشتم
شوق دیدار فزون ,فرصت دیدار اندک
دیدمش یک دم و با دیده ی تر برگشتم
سلام پدرجان . حسابی دلتنگتان شده ام باز ...
سفرتون بی خطر استاد ..
خیلی از زیارتتون خوشحال شدم
سلام. اصلاً تحویل نمی گیری ها .بابا کجایی سری به من بزن.حالت خوبه؟
شوق دیدار , فزون , فرصت دیدار اندک
دیدمش یک دم و با دیده تر برگشتم
خیلی خیلی قشنگ بود
غرق در نور شدم از رخ چون خورشیدش
شام بودم ,ز ملاقات سحر برگشتم
خوش بحالش که استاد رخش رو همچون خورشید میداند
متشکر خواهرگرامی ام ، طهورا! امیدوارم باردیگرببینمت
ممنونم دخترعزیزم ، سهبا!من نیزدلتنگ توام
تا کی دگربه هم رسد این تخته پاره ها
ممنونم سایه ی گرامی! زنده باشی!
سپاسگزارم آقابزرگ عزیز!
گفت : اگردردیده ی مجنون نشینی ...