بی تو به جان رسیده ام , حال مرا نظاره کن
کار ز دست می رود , نبض مرا شماره کن
ای تو مسیح خستگان , راحت روح و جان جان
گر که شفا نمی دهی , مرگ مرا نظاره کن
زهر فراق خورده را , شربت وصل هم بده
چون شده ای طبیب من , درد ببین و چاره کن
پلک به هم نمی زند , چشم امیدواری ام
منتظر عنایتم , جانب من اشاره کن
ای تو سپیده سحر, سینه شام را بدر
خیمه سبز چرخ را , قتلگه ستاره کن
آب حیات من تویی , کشته و مرده توام
چون به رهت فدا شوم , جان به تنم دوباره کن
ناله سینه سوز من , هیچ اثر نمی کند
از دم گرم همتی همره این شراره کن
چشم خمار کن , ولی جام نگاه پر بده
عاشق سر به راه را , رند شرابخواره کن
من نه به اختیار خود , پای ز جمع می کشم
غیرت عشق گویدم کز همه کس کناره کن
ای که ز تربیت کنی لعل و عقیق , سنگ را
اشک چو گوهر مرا , لایق گوشواره کن
چون ره عشق می روی, یکدله بایدت شدن
راه اگر دهد دلت, پشت به استخاره کن
تن چه دهی به پیرهن , ای دل ناصبور من؟
دوست ز راه می رسد , جامه ز شوق پاره کن ....