بیست و هشتمین جلسه ادبی ما در تاریخ 16/8/91 برگزار شد و پس از طی مقدمات معمول , غزل خوانی دوستان آغاز شد .
1- آقای افضلی , غزل :
گر امید روشن نتابد به راهت برد یاسها بر لب پرتگاهت
2- آقای ناصری , شعری برای شادروان کمال :
مرا همیشه به سر شور عشق خوبان است فضای سینه من , مهد شعر و عرفان است
3- دوشیزه دری , چهارپاره ای با این آغاز :
برگرد و در حساب خیالم سپرده باش من در نگاه جاری چشمت غزل شدم
برگشت خورده ام به جهانی بدون تو خالی تر از حساب چکی بی محل شدم
4- خانم دست برآورده , غزلی از آقای محمدعلی بهمنی :
پر می کشم از پنجره خواب تو تا تو هر شب من و دیدار درین پنجره با تو
5- خانم سمرجلالی , غزلی از آقای فاضل نظری :
کبریای توبه را بشکن , پشیمانی بس است از جواهر خانه خالی , نگهبانی بس است
6- خانم موسوی زاده که از تهران آمده بودند, غزلی به لهجه مشهدی
7- آقای مجیدباقری , غزل :
بس که داغ افشانده غم بر مزرع بی حاصلم دست مژگان لاله می رویاند از خون دلم
8- آقای حامد علیزاده , غزل :
هر که آب و دانه ای یکچند در کامش کنند زود چون صیدش به چنگ آرند ور دامش کنند
9- آقای گرامی , غزل :
پیغمبر یک سلام , ماییم مردی که نشد تمام , ماییم
10- غزلی از من پایان بخش جلسه بود .
آتش و باد نیستم , تا بپرم بر آسمان
آبم و تشنه ی زمین , خاکم و بسته ی زمان
تیرهوایی مرا خاک به سوی خود کشد
از چه روانه می کنم پیک دعا به آسمان ؟
خواهم اگر که ساختن کار چنان که بایدم
عمر وفا نمی کند , مرگ نمی دهد امان
سینه چو نی پر از فغان چشم به ره نشسته ام
هر چه نگاه می کنم نیست نشان ز همدمان
خاطر جمع بعد ازین , دست نمی دهد مرا
رفته حواس من ز جا چون گله آهویی رمان
شاخه و برگ سبز من سایه چو گسترد چه غم
گر به زمین فرو رود ریشه ی من زمان زمان
تن به هلاک داده ام , نیست امید عافیت
چرخ نشسته در کمین , تیر نهاده در کمان
با دل تنگ ساختم غنچه صفت درین چمن
بهره نبرد غیر غم , گل که شکفت شادمان
گر که چو شمع حاصلم , دود دل است , خوشدلم
نورفزای محفلم , چشم و چراغ دودمان
گشت زمانه زیر و رو , رنگ نیامدم به رو
این دل بی نصیب را درد همان و غم همان
درد نمانده با کسی تا غم دیگران خورد
خوی به درد خویش کن دور ز جمع بی غمان
آب و سراب دیده ام در ره و مانده ام دو دل
عمر به سر رسد مرا تا به یقین رسد گمان
فرصت آن که چهره را سرخ کنم ز می , نشد
موی سفید بانگ زد هان که سرآمدت زمان
1369/11/4
سلام استاد
بسیار زیبا بود
در حقیقت نیمهی دوم غزل ویرانم کرد
"گشت زمانه زیر و رو , رنگ نیامدم به رو
این دل بی نصیب را درد همان و غم همان"
پاینده باشید
یاحق
سینه چو نی پر از فغان چشم به ره نشسته ام
هر چه نگاه می کنم نیست نشان ز همدمان
سلام برادر بزرگوارم!سلامت باشید.
ممنون
همشهری گرامی اسکندری! متشکرم
خواهرگرامی ام ، طهورا! سپاسگزارم
سلام استاد عزیز
کل شعر قشنگ و زیبا بود
فرصت آن که چهره را سرخ کنم ز می , نشد
موی سفید بانگ زد هان که سرآمدت زمان
لطف داری آقابزرگ عزیز! سپاسگزارم
سلام برادربزرگوارم امروز سه شنبه ست جای ما در مجلس تان خالی
سلامت باشید.
ممنونم خواهرگرامی ، طهورا! همیشه به یادمحبت هایتان
هستم. برقرارباشید!